خيلي وقت بود کوله خود را بسته بود. از وقتي خود را مي شناخت در حال آماده شدن براي اين سفر شگفت انگيز بود. ظاهرا آن طور که فيلم آموزشي نشان داده شده بود او مي بايد به تک تک علايم و پيامک هايي که دريافت مي کرد توجه کرده و ادامه مسير را از روي علايمي که در طول مسير در اختيارش مي گذارند مي پيمود. خيلي بايد حواسش را جمع مي کرد. يک لحظه غفلت ممکن بود او را از پيدا کردن علامتي که مسير سفرش را تغيير دهد باز بدارد.
صداي دريافت اولين پيام را که شنيد، ايستاد و همراهش را از کيفش درآورده و پيامش را خواند.»در اين سفري که در پيش داري به ورزش و رياضت و کسب مهارت نيازمندي. هم جسمت را بايد شاداب نگه داري و هم روحت را که به هر دوي اينها در مسير سفرت نيازمندي»
از غار که بيرون آمد چند قدمي بيشتر راه نرفته بود که به پلي بزرگ رسيد. هم با شکوه بود و هم طولاني. منظره جالبي هم داشت. صداي چه چه پرندگان و آواز مرغان مدهوشش مي کرد. کمي که جلوتر رفت پيامي دريافت کرد.» با صبر و مدارا وارد شو و خود و همراهان را به زور وادار به پيمودن مسير نکن که مثل سوار واماندهاى خواهي شد که نه راه را طى کرده و نه مرکب را سالم نگه داشته است»
با احتياط تمام قدم بر پل گذاشت. کمي مي ترسيد. اما از هيجاني که در خود براي پيمودن اين مسير مي ديد هرلحظه به وجد مي آمد. گام دوم، گام سوم، و همين طور پيش مي رفت. صداهاي متفاوتي مي شنيد. هم صدايي که او را ترغيب به مسير مي کرد. و هم صدايي که هر لحظه سعي داشت هواس او را پرت کند. مواظب بود حتي يک لحظه هم حواسش را پرت نکند. راست و چپ مسيرش هم زيبا بود و هم دوست داشتني. وسوسه مي شد بايستد و زيبايي هاي اطراف پل را ببيند. اما وقتي به خودش مي آمد و به اين فکر مي کرد که او بايد اين پل را طي کند، از اين همه زيبايي به قدر ديدن و گذشتن بسنده مي کرد. همين که پاهايش در مسير شل مي شد سرش را که بلند کرده و مسير مستقيم را مي ديد. نوري سفيد رنگ، چشمش را نوازش مي کرد و او را به سمت خود فرا مي خواند. انرژي که از اين نور مي گرفت او را به پيمودن مسير پر تنش و وسوسه کننده ياري مي کرد. ناگهان متوجه فرشته اي شد که از سمت نور به طرفش آمد. فرشته حامل پيامي بود.»نترس واندوهناک نباش و مژده باد مقصدي که به تو وعده داده شده است.»
از پل که رد شد نفس عميقي کشيد. از راهي که طي کرده بود شاد و مسرور بود. در فکر افرادي بود که در حين مسير ديده بود.آدم هايي که هر کدام در قسمتي از پل مبهوت زيبايي هاي اطراف شده بودند و حواسشان به عشقه اي که مرموزانه دور پايشان مي پيجيد نبود. هر چه منتظر شد اثري از مسافرين ديگر نديد.
يک مرتبه مردي را ديد که به سرعت از پل گذشت و راه کوه صخره اي و سنگلاخ را در پيش گرفت. مسعود هم خواست به دنبال او بدود، قدم اول را که برداشت صداي رسيدن پيامي به همراهش را شنيد» برندگان اين مسير کساني هستند که بدون شتابزدگي عمل کرده و در کار خود مداومت داشته باشند» و دنبال نشانه اي بر مقدار مداومت بود. پيام ديگري رسيد»بايد يک سال پاي اين کوه بماني و آنچه مهارت براي اين کوهپيمايي نياز داري فرا بگيري»
مسعود بايد يک سال پاي کوه مي ماند و آنجه مهارت لازم داشت مي آموخت…
منابع:
سوره معارج آيه 22 – 23
سوره فصلت آيه 30
سوره مائده آيه 27
سوره بينه آيه 5
سوره نجم آيه 42
بیان دیدگاه